داستانک

داستانک

روزي شخصي در حال نماز خواندن در راهي بود و مجنون بدون اينکه

متوجه شود از بين او و مهرش عبور کرد. مرد نمازش را قطع کرد و داد

زد هي چرا بين من و خدايم فاصله انداختي؟ مجنون به خود آمد و

گفت من که عاشق ليلي هستم، تو را نديدم! تو که عاشق خداي

 ليلي هستي، چگونه مرا ديدي؟



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:







تاريخ : یک شنبه 2 شهريور 1393برچسب:, | 14:6 | نویسنده : آناهیتا |